ساویناساوینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

پرنسس مامی و ددی (ساوینا)

عاشقه اینم

در مجالي که برايم باقيست باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم که در آن همواره اول صبح به زباني ساده مهر تدريس کنند و بگويند خدا خالق زيبايي و سراينده ي عشق آفريننده ماست مهربانيست که ما را به نکويي دانايي زيبايي و به خود مي خواند جنتي دارد نزديک ، زيبا و بزرگ دوزخي دارد – به گمانم - کوچک و بعيد در پي سودايي ست که ببخشد ما را و بفهماندمان ترس ما بيرون از دايره رحمت اوست       در مجالي که برايم باقيست باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم که خرد را با عشق علم را با احساس و رياضي را با شعر دين را با عرفان همه را با تشويق تدريس کنند لاي انگشت کسي قلمي ...
11 مرداد 1390

دوستای ساوینا

این خانوم خانوما رو که می بینی ستایش عزیزه تقریبا ١ ماه ازتون گوچکتره ساوینای عزیزم من و مامان ستایش که خاله سمانه باشن چند سالیه که دوستیم یه مدتی که همکار بودیم عزیزم من شما رو تقریبا ١ ماهه حامله بودم که خاله سمانه هم به مامانی زنگ زد  که نی نی داره تو دلش الانم  خیلی پیش همیم . ایشونم آقای آراد هستن نی نیه خاله مریم: عزیزم من و خاله مریم هم دانشگاهی بودیم موضوع ماله سال ٧٧ ١٠ -١٢ سال پیشه آرادم از شما تقریبا ٣ ماه کوچکتره  فعلا مامانی تو ازشون بزرگتری. ...
4 تير 1390

7 ماهگی دختر نازم

 ٧ ماهت شد هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا   عسل مامانی امروز من و باباییت بردیمت پیش دکترت صبح که از خواب بیدار شدیم تند تند کارامونو کردیم که بعداز ظهر دیر نرسیم مطب ولی طبق معمول بازم دیر کردیم. امروز ٢ روزه که تو ٧ ماهی واز قرار معلوم واکسن ٦ ماهگیت و باید بزنی واااااااااااااااای که چقدر  استرس دارم الهی قربونه اون شکل ماهت بشم. فکرش منو دیونه می کنه که شب قراره بی تابی بکنی و تب داشته باشی. آره جونم برات بگه که تا رسیدیم مطب دوستمون و دیدیم خاله عاطفه و پسرش آرین کلی از این در و اون در حرف زدیم وای فقط از کارای تو  و آرین. اینم بهت بگم هم تو واسکن د...
23 خرداد 1390

6ماهگی ساوینای نازم

 سلام عزیز دلم مامانی قربونت بره الهی . ساوینای خوشگل مامان  الهی که من قربون اون شکل نازت برم اینقد قیافت با مزه شده که آدم دلش می خواد قورتت بده عشق مامان ما بالاخره اومدیم تهران . ای هوام کم کم داره خوب می شه .  هوا هوای بهاریه بیرون رفتنمون شروع می شه دیگه مامانی . آخه مامانی چون تو توی فصل سرما به دنیا اومدی ما زیاد بیرون نرفتیم. چند جا عید دیدنی رفتیم . چند تا پارک رفتیم اینم عکساش:   قربونه اون تیپت برم مامانی.  بله دیگه  کسی که باباییش تو کار عینک باشه همینه دیگه................................ اتفاقهای دیگه این ماه:  نوبت دکتر...
29 ارديبهشت 1390

عید نوروز

   باز هفت سین سرور  ماهی و تنگ بلور                             سکه و سبزه و آب                                نرگس و جام شراب                                      ...
3 ارديبهشت 1390

اولین سفر نوروزی

  دختر نانازم ساوینا جان   ما چند روز مونده به عید رفتیم مسافرت . خیلی بهمون خوش گذشت با بودن تو یکم برامون سخت بود ولی یه حال و هوای دیگه ای داشت. جونم برات بگه که : سال تحویل  تقریبا نصفه شب بود بخاطر همین هر کاری کردم بیدار بمونی نشد که نشد................  همه دور هم بودیم خاله پوران - پارمیدا- عمو مازیار- دایی وحید و زن دایی فرزانه - من و تو بابایی چند روز اول همه چی خوب بود ولی از روز ۴ عید تو دختر خوشگلم مریض شدی.  اولین شب تا صبح بیدار بودی و همش گریه می کردی.  من خیلی ترسیده بودم صبح من و بابایی و دایی وحید بردیمت دکتر.  دکی جونم گفت که گوشات و گلوت التهاب داره. دا...
3 ارديبهشت 1390