ساویناساوینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

پرنسس مامی و ددی (ساوینا)

7 ماهگی دختر نازم

1390/3/23 18:39
نویسنده : zari-darusham
724 بازدید
اشتراک گذاری

 ٧ ماهت شد هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com  

عسل مامانی امروز من و باباییت بردیمت پیش دکترت

صبح که از خواب بیدار شدیم تند تند کارامونو کردیم که بعداز ظهر دیر نرسیم مطب

ولی طبق معمول بازم دیر کردیم.

امروز ٢ روزه که تو ٧ ماهی

واز قرار معلوم واکسن ٦ ماهگیت و باید بزنی

واااااااااااااااای که چقدر  استرس دارم

الهی قربونه اون شکل ماهت بشم.

فکرش منو دیونه می کنه که شب قراره بی تابی بکنی و تب داشته باشی.

آره جونم برات بگه که تا رسیدیم مطب دوستمون و دیدیم خاله عاطفه و پسرش آرین

کلی از این در و اون در حرف زدیم وای فقط از کارای تو  و آرین.

اینم بهت بگم هم تو واسکن داشتی و هم آرین

آخه آرین فقط ١ روز از تو بزرگتره

جفتتون هم تو یه بیمارستان به دنیا اومدین.

نوبتمون شد رفتیم پیش دکی جون اونم کلی ازت راضی بودش گفت که بهت شروع کنم سوپم بدم

قطره آهن دادو واکسنتم زد و اومدیم بیرون .

بعدشم رفتیم بهار

واسه دختر گلم خرید کردیم.

الانم که دارم اینارو می نویسم ساعت ٢:٥١ دقیقه  نصفه شبه

تو الحمدالله خوابیدی از اون چیزای بدم خبری نیست.

خدایا شکرت

برات لحظه های خوبی و آرزو میکنم نفسم.

بوس تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

 کارایی که تو این ماه کدری جیگرم:

٢٠/٢/ :گفتن کلمه ماما البته خیلی واضح نمیگی. مامانی حالش خیلی بد بود همون شبای بد بد. بغل زن عمو مرجان بودی که می خواستم بهت شیر بدم یه کم دیر شده بود توام دیگه طاقتت سر اومده بود  انجا بود که یهو از دهنت کلمه ماما رو شنیدم . مااااااااااااااااامااااااااااااااااااااا

                               شکلک های ِ هلن

با اون حالم اینقد ذوق  کردم که اشک تو چشام جمع شد عزیز دل مامان

١٣/٢ :عکسای خوشگلت و از آتلیه گرفتیم که یکیش و توی همین وبلاگت گذاشتم خیلی ناناز افتادی

٩/٢/ : شروع خورندن سوپ

این سری که رفتیم پیش دکی جون گفتش که باید دیگه دخمل نازمون سوپ خوردن شروع کنه.

اینم اضافه کنم که سوپای مامان و خیلی دوست داری...

اینم روروئک جیگر مامان

که کلی دوسش داری و باهاش حال می کنی.

اولین عکسای غذا خوردنت مامانی  .

وای چه حالی میداد همه رو می ریختی بیرون

الهی من قربونه اون چشات برم

می می نازم فعلا چون بلد نیستی غذات و قورت بدی خوابیده بهت غدا میدم ولی کوچولو کوچولو. که خدا نکرده نپره تو گلونت ناز مامی.

بازم چندتا عکس ناز از ناناز مامانی:

عسل مامی اینجا عکست تو مجله چاپ شده که کلی ذوق کردیم من و بابائیت.

اینم عکس دستای نازت:

پاهات:

اینم مزهات عزیزم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان هلیا
31 اردیبهشت 90 12:31
به به سلام رسیدن به خیر بابا شما نمیگین ما دلمون واسه دخملی تنگ میشه ماشااله واسش اسپند یادت نره مامانش عکسای آتلیه رو کی میزارین من یکی از طرفدارای ساوینا هستم هر روز میام سر میزنم خوشحال شدم دوباره آپ کردین وبلاگ دخملی رو بوسسسسسسسسس
مامان هلیا
1 خرداد 90 10:25
در زمانی که شما غیبت داشتی من شما رو لینک کردم اگه شما هم افتخار دادین ما را بلینکید. بوسسسس برای دخملی
عاطفه مامان آوا خانم ناز نازی
9 خرداد 90 14:04
سلام عزیزم. دختر ملوسی داری. من همیشه برای دیدن عکسهاش میام به وبت سر میزنم. خوشحال میشم به ما هم سر بزنی.