جشن متین جان
سلام عزیزه دل مامان. یه مهمونی بدون تو. الهی دورت بگردم که مجبور شدم تنهات بزارم
بیستم بهمن ماه مامانی مجبور شد دختره نازش و پیش بابایی بزاره و بره خونه خاله مژگان. آخه مامانی خاله واسه پسر نازنینش توی تالار عقیق جشن گرفته.از اونجایی که من قراره خاله مژگان و مهسا جون و مامانش میکاپ کنم.اینه که صبح زود رفتم پیششون. تا ساعت ١١ آرایش و موهاشون تموم شد و حاضر شدن که برن سالن . منم موهام و ارایشم که تموم شد خودم و رسوندم سالن.
اونجا خیلی بهمون خوش گذشت حیف که نمی تونستم ببرمت. منم تاساعت ٤ پیششون بودم. دیگه دلم واست لک زده بود . این جور موقعها وقتی میرم پیش مشتری میکاپ . خیلی دلم واست تنگ میشه . وقتی می رسم خونه . محکم بغلت می کنم. واشک تو چشام جمع میشه. می دونم تو چیزی و متوجه نمی شی ولی این حسی که مامان بهت داره.
دیوانه وار عاشقتم. نفس زندگیمی.
یه دونه از عکسای متین جون و واست می زارم.
تو این عکس ٦٠ روزشه: