ساویناساوینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

پرنسس مامی و ددی (ساوینا)

1 ماهگی ساوینای نانازم

1389/12/14 15:26
نویسنده : zari-darusham
585 بازدید
اشتراک گذاری

                     تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

ساوینای نازم

این روزا زندگی من و بابا خیلی تغییر کرده یه رنگ و بوی دیگه ای گرفته.

 مامانی قربونت بره الهی من و بابایی تو این شبا اکثر موقعها بیداریم تا یه نق میزنی جفتمون مثل جت بالا سرت حاضریم

تو چقدر نازی گل مامان.

 البته خونمون خیلی شلوغ پلوقه .

همه هستن از خاله پوران و زن دایی فرزانه  و مامانش و پارمیدا بگیر تا الهه و الهام اومدن هم واسه دیدن فرشتمون هم کمک به مامانی.

 راستی دیروز دکترت گفت که باید یه چند روز دیگه ببریمت پیشش که یه چکاپ بشی در ضمن زردیتم چک بشه 

۱۰ آبان :خاله پوران و پارمیدا رفتن خونشون

آخه جاشون خیلی خالیه. ولی دیگه به خاطر پارمیدا باید می رفتن.جاشون خیلی خالیه.

۱۱آبان: اولین ویزیت

رفتیم مطب آقای دکتر  واسه چکاپ.

خیلی شلوغ بود .

با هزار زور و زحمت آماده ات کردیم و رفتیم .

نخند بهم خوب مامانی اولین بارش بود یه نی نی و می برد بیرون .

بالاخره نوبتمون شد  رفتیم تو. 

 آهان یادم رفت بهت بگم قبل اینکه بریم پیش دکی  رفتیم پیش یه خانمی قدو وزنت و اندازه بگیره قدت ۲ سانت اضافه شده بود ولی وزنت شده بود۹۵۰/۲ 

رفتیم پیش دکتر همه چیزو چک کرد گفت یه خورده زردی داری ولی مهم نیست  برات آزمایش نوشت که ببینه زردی عددش چنده.

دیگه بقیه چیز ات همه چی نرمال بود.

وزنتم که کم شده بود گفت طبیعیه......... 

 راستی با این بی شیری گفت شیرت خوب بوده وگرنه باید الان وزنش رو ۶۰۰/۲ باشه نی نی  شما ۹۵۰/۲ پس شیر خوب خورده .

 ولی من خیلی دلم برات می سوخت فکر می کردم هیچی نخوردی ای ناقلا.

آخه نازی وقتی روی تخت خوابوندیمت.

یه جوری شدم با تمام وجود احساس کردم پاره تنمی.

حس خیلی خوبی داشتم خب معلومه داشتن نی نی نازی مثل تو وااااااااای چه نعمتیه.

عاشقتم . دوست دارم قد یه دنیا.

۱۲آبان: آزمایشگاه

آره عزیزم امروزم بردیمت آزمایشگاهه سعید واسه زردی. که  خداروشکر زیاد بالا نبود لازم به بستری نداشت.

 خدارو شکر.

 بووووووس

۱۳ آبان: شناسنامه دار شدی عزیزم

جونم برات بگه که دخمله نازم امروز شناسنامه دار شد البته بابایی خیلی دنبالش رفت ولی نتونست اسم ساورینا رو بگیره چون توی ثبت احوال ثبت نشده بود .

مام دیگه اسم نزدیک به اونو انتخاب کردیم . ساوینا

بعدشم بابایی یه کیک خوشگل برات خریده  خونه رو هم پر بادکنک کرده خوش به حالت بابا.

اینم یه عکس خوشگل از شناسنامه ات و کیکت:

               

تو این  روزا زن دایی خیلی کمکم بود واای اگه نبود بیچاره بودم  دست تنهایی خیلی وحشتناکه. 

ناناز گلم و میبرد حموم  لباساش و تنش میکرد.

پمپرزت و عوض میکرد دیگه بهت بگم یه عالمه کمک دیگه .

خدا خیرش بده.

ادامه دارد........................

                  

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله پوران
5 اسفند 89 0:15
سلام جیگر خاله
وبلاگت مبارکه
امروز مامانی بهم گفت.منم زودی اومدم ببینم وبلاگتو عسلم.
نمیدونی چقدر دلم واست تنگ شده.هلاکتم عسل
فکر نمیکردم اینقده شیرین باشی.گاهی صداتو میشنوم از پشت تلفن اشک تو چشام پر میشه ومیریزه.
دوست دااااااااااااااااااااااااااااارم