فردای روز زایمان
دختر گلم ساوینای نازم. یه کم از دیروز برات بگم مامانی
عزیزه دل مامان و بابا دیروز صبح ساعت ۱۰:۴۵ دقیقه پا تو این دنیا گذاشتی.
وزنتم ۵۰/۳ قدتم ۵۰ سانت بود.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر صحیح سالم .
جونم برات بگه مامانی تا صبح هی کوچولو کوچولو خوابیده به خاطر اینکه تو هی گشنت بود و منم شیر نداشتم.
پرستارا می بردنت مثلا بهت شیر می دادن.
مامانیم دم دمای صبح بهش غذا دادن .
البته اول مایعات اجازه داشتم بخورم.
جونم برات بگه که خیلی درد نداشتم البته تا ساعت ۹ صبح .
بعد از ساعت ۹ یه دردی اومد سراغم که به زور نفس می کشیدم انقدر حالم بد شد که پرستارا اومدن مسکن بهم زدن علتشم به خاطر داروهای بیهوشی عنوان کردن.
ساعت ۱ ظهر ناهار خوردیم بابایی رفت واسه حساب کتاب منم حاضر شدم واسه رفتن به خونه . لباسهای دختره نازم رو عوض کردم راهی شدیم به سمت خونه.
با ورود فرشته مامان و بابا به خونه حسابی دوست و آشنا ازم ون استقبال کردن و بابایی زحمت کشیده بود واسه قربونی .....دست گلش درد نکنه
فرشته نازم ورودت و به خونه و زندگیمون تبریک میگم:
امدیم خونه خاله پوران و زن دایی فرزانه و الهه و مامان بابایی و زن دایی خودم خاله خودم و الهام بهمون خوشامد گفتن و زدنو رقصیدن.
من و توام همش تو اتاق بودیم و همش درگیر شیر دادن البته بچه ها خیلی کمکمون کردن .
شب و تا صبح بیدار بودیم همش نگات میکردیم و مواظبت بودم . جووووووووووووونم.
الهی مامانی فدات بشه. اصلا گریه مریه خبری نبود فقط شیر میخوردی و میخوابیدی .