ساویناساوینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

پرنسس مامی و ددی (ساوینا)

سبزه هفت سینمون

اینم سبزه ما که خیلی واسش زحمت کشیدیم ساوینای مامان عزیز دلم خوشحالم پیشم هستی سال نو در کنار تو بابایی یه رنگ دیگه ای داره حیف که مامانم پیشمون نیست حیف...........  سال نو می شود. زمین نفسی دوباره می کشد. برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره…من…تو…ما…کجا ایستاده اییم. سهم ما چیست؟ نقش ما چیست؟ پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟ زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و …سال نو مبارک … چون همیشه امیدوار   ...
27 اسفند 1390

چکاپ این ماهت...

این ماهم به لطف خدا رفتیم پیش دکترت مامانی البته بعد ٣ ماه .تا چشت به منشی خورد گریه کردی. خانومه اومد قدو وزنت و بگیره اوه اوه یه گریه ای راه انداختی بیاو ببین. انگار اون محل تو ذهنت مونده بود. بعده ٣ ماه ؟ چی بگم؟ تا رفتیم تو اتاق دکتر اونجام واست تازگی نداشت و سریع زدی زیر گریه.دکتر تا برگه قد و وزنت و دید . ازم تشکر کرد که چقدر حواسم بهت بوده و بهت رسیدم. خدارو شکر همه چی عالی بود. عشق مامانی . یه دونه ای واسه مامان مامانی خوشحاله واست واسه سلامتیت یه بوس گنده واسه دختر نازم   ...
17 اسفند 1390

تا به این ماه.....................

  ساوینای نازم... یه سری کارایی رو  که تا ١٦ماهگی انجام دادی : نی نی ناز مامان ٤ الی ٥ تا مکعب رنگی رو روی هم می زاره. صفحه های کتاب و ورق میزنه. علاقه شدیدی به زیپ و دکمه داره .  شده ١٠ بار یه زیپی رو باز و بسته می کنه. خیلی راحت می تونه با لیوان خودش آب بخوره. خیلی به نقاشی کردن وخط خطی کردن علاقه نشون میده. درهایی که حالت پیچیدن داره باز می کنه. در انواع شیشه ها... بچه ام بلده گیتار بزنه.(البته در حد خودش) بدون اینکه بیافته میشینه و اسباب بازیهاش و از زمین بر می داره همه وسیله ها...
17 اسفند 1390

Birthday party

مهربونه مامان بازم سلام دقیقا یک هفته بعده جشن متین جان دعوت شدیم تولد علی عزیز دوست بابایی.  شانس مام تهران از شب قبل با برف سفید پوش شده بود.مام زود حاضر شدیم که یه موقع تو ترافیک خیابونا گیر نکنیم. اونجا که رسیدیم فضولی خانوم خانوما گل کرد. آخ ببخشید فضولی نه.   **کنجکاوی **. قراره مامانی کلمه درست و استفاده کنه. جونم واست بگه که شیطونی کردی حسابی.پانته آ دختر خاله پریسا هم اونجا بود با این که اونا یه خورده دیر اومدن ولی حسابی با هم دوست شدین و با هم رقصیدین.یه چیز دیگه اینقدر خوابت می یومد ولی پا به پای ما تا آخرین لحظات بیدار موندی .  یه مهمونی خودمونی بود ولی خ...
7 اسفند 1390

جشن متین جان

سلام عزیزه دل مامان. یه مهمونی بدون تو. الهی دورت بگردم که مجبور شدم تنهات بزارم      بیستم بهمن ماه مامانی مجبور شد دختره نازش و پیش بابایی بزاره و  بره خونه خاله مژگان. آخه مامانی خاله واسه پسر نازنینش توی تالار عقیق جشن گرفته.از اونجایی که من قراره خاله مژگان و مهسا جون و مامانش میکاپ کنم.اینه که صبح زود رفتم پیششون. تا ساعت ١١ آرایش و موهاشون تموم شد و حاضر شدن که برن سالن . منم موهام و ارایشم که تموم شد  خودم و رسوندم سالن. اونجا خیلی بهمون خوش گذشت حیف که نمی تونستم ببرمت. منم تاساعت ٤ پیششون بودم. دیگه دلم واست لک زده بود . این جور موقعها وقتی میرم پیش مشتری میکاپ ...
7 اسفند 1390