ساویناساوینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه سن داره

پرنسس مامی و ددی (ساوینا)

نی نی نازم چشاش اوف شده

  ساوینای قشنگ مامان هفته پیش یه روز ازخواب که بیدار شدی یهو دیدم که یه چشت اوف شده. سریع به بابایی زنگ زدم . بابایی هم فورا گفت که قطره بریزم تو چشت و کمپرس اب ولرم. منم این کار و ١ روز انجام دادم فرداش بردمت دکتر. دکتر  چشت و معاینه کرد و گفت عفونته. دو تا قطره داد که یه مقدار قویتر از اونی که بابا گفته بود. چشمت روز بد نبینه یه چشت خوب شد اون یکی تازه شروع شد. خدا رو شکر الان بهتری . بهتر بگم بهتر شدی ولی خوب خوب نه. خوب میشی عزیزم. ماشاالله اینقد شیطون شدی که به همه چی دست میزنی بعد انوقت میمالی به چشت.  خوب چشتم اوف میشه دیگه.   ...
29 ارديبهشت 1391

روز مادر

 روز مادر بر همه مادران عزیز مبارک   مادر، تو کتاب نامکتوب مرارت هایی، تو دیوان محبت هایی، تو ناب ترین واژه شعر خلوصی؛ تو بلندترین داستانِ حماسیِ ایثاری. ای قص یده بلند عشق؛ ای عاش قانه ترین غزل؛  ای مثنوی رنج ها؛ تو بیت الغزل از خودگذشتگی هستی؛ تو قافیه احساس قلب منی؛ تو منظومه بلند فضیلت هایی تو بهترین بیت رباعی محبتی   . مادر، شعر وجود تو را، واژه واژه می نوشم و رعناترین غزال غزل هایم را به سویت روانه می کنم. دو بیتی های  احساسم را همراه با شادمانه ترین ترانه فصل های زندگی ام، نثار دل بهاری ات می کنم. ...
27 ارديبهشت 1391

این روزای من و دخترم

ساوینای نازم نمیدونم چرا این روزا وقت نمی کنم بیام واست بنویسم مامانی و بابایی درگیر یه سری کاران.ایشا الله که خیره. راستش و بخوای مامانی دست تنها شده ووقت کم میاره شبام با خستگی میره میخوابه یعنی بیهوش میشه. چون بابایی همش دنبال کاراشه. بزار بابایی کاراش و ردیف کنه همه چی درست می شه. مامانی این روزا همش درگیره نی نی شه.همه وقتم با شیرین کاریهای نی نیش پر شده. توام که قربونت برم مگه میزاری مامانی سمت کامپیوتر بره جبران می کنم عزیزم بوس ...
21 ارديبهشت 1391

مریضیت عزیزم

سلام به روی ماهت عزیز دل مامان.   الهی که من هیچ وقت مریضی دخترم و نبینم. هیچ مادری مریضی بچه شو نبینه.  آمین   مامان اینقدرحواسش بهت بود که تو سرمای زمستون مریض نشدی . ولی امان از فصل بهار . یه دقیقه گرم بود یه دقیقه سرد.   جوجوی مامانم گذاشت تو ایام عید سرما خورد .   بعد اینکه خاله اینا رفتن عزیزم افتادی به فین فین. یهو شب دیدم که تب کردی دیگه دم دمای صبح دیدم که تبت داره میره بالا. دیگه  لازم بود که تب بر شروع کنم ولی اندازه شو نمی دونستم . تا صبح یه جوری تبت و پایین نگه داشتم صبح زود بردیمت بیمارستان نیکان تو اقدسیه.    بیمارستانش خیلی مجهز بود . متخصص کودکان اومد بالا سرت. خیلی به...
30 فروردين 1391