ساویناساوینا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

پرنسس مامی و ددی (ساوینا)

3 ماهگی ساوینای جیگرم

  مهمون داریم خاله پوران و پارمیدا: دختر نازم سلام واکسن ۲ ماهگیت مصادف شد با اومدن خاله از مطب که اومدیم دیدم بله خاله اینا رسیدن وای داشت دلش واسه دیدن تو لک می زد.  چه شبی بود خیلی گریه کردی اولین بار بود که اینجوری خونه رو گذاشته بودی رو سرت شب که شد من و نتونستم بخوابونمت خاله خوابوندت اونم رو پا آخه برای اولین بار بود که رو پا می خوابیدی. هوا خیلی سرد شده اینجا داره بارون می یاد.   بالاخره دستای نازت و  باز کردی: عشق مامانی تا حالا دستای نازت و باز نکرده بودی. همیشه دستات مشت بود. معلوم نبود اون تو چی قایم کردی و ولی دیگه به هزار خواهش و التماس باز کردی قربونه ا...
24 اسفند 1389

5 ماهگی ساوینای خوشگلم

                        گل ناز مامان امروز اولین روز ۵ ماهگیته. خیلی روز پر استرسی بود برام . واکسن ۴ ماهگیت و دیروز زدیم الهی بمیرم برات تب کرده بودی در حد وحشتناک دیشب که درد داشتی بماند .  من و بابایی هر چی بهت تب برمی دادیم نمی دونم چرا تبت پایین نمی یومد. بالاخره  اینقدرپاشویه کردیمت حوالی ساعت ۱۰ شب بود که یه دفعه تبت قطع شد. خدا رو شکر ولی تا صبح حواسم بهت بود که تب دختر نازم یهو بالا نره . راستی امروز خیلی کم شیر خوردی اشکال نداره فردا جبران می کنیم. فدای روی م...
23 اسفند 1389

روز زایمان از زبان مامانی

6 آبان: بالاخره بعد از این همه انتظار از راه رسید. هیچ وقت این روز و فراموش نمی کنم به خاطر اینکه نینی نازم تو این روز به دنیا امده. ساعت 6 بیدار شدیم.  خیلی خوشحال بودم ولی یه مقدار دلهره هم داشتم. با اینکه شب قبل خوابم نبرد ولی دم دمای صبح یه چرت کوچولو زدم. بالاخره بیدار شدیم من سریع کارامو کردم باید ناشتا می بودم بنابراین هیچی نخوردم.  دوست بابایی قرار بود ساعت 7 دم خونه باشه.  بالاخره خاله و زن دایی فرزانه ... ما رو راهی کردن به سمت بیمارستان . از زیر قرآن رد شدیم و گفتیم خدایا به امید تو.  ادامه دارد................من امدم   ...
23 اسفند 1389

عکسهای 4 ماهگی ساوینا

  گل مامان اینجا رفته بودیم مهمونی . خونه عرفان دختر خوبی بودی مامانی و اذیت نکردی ی     من فدای اون نگاهت بشم مامی . عاشقتم     قربونه نگاهت بشم مامی                    ادامه دارد............................ ...
23 اسفند 1389

مادر ، عشق بی بهانه

  وقتی کوچک بودی تو را با رواندازهایی می پوشاندم و دربرابر هوای سرد شبانه محافظت می کردم.  ولی حالا که برومند شده ای و دور از دسترس دستهایم را بهم گره می کنم و تورا با دعاهایم می پوشانم. (دانا کوپر) ...
17 اسفند 1389

لالایی

  لالایی کن بخواب ، خوابت قشنگه گل مهتاب ، شبا هزارتا رنگه  یه وقت بیدار نشیاز خواب قصه یه وقت پا نذاری تو شهر غصه لالایی کن ...لالایی کن ... مامان تنهات نمیذاره ...دوست داره دوست داره ...میشینه پای گهواره ...     ...
17 اسفند 1389

روزت مبارک مادر

  دوست دارم با تو در باران قدم بزنم و تو را که به زلالی باران هستی در کنارم داشته باشم دوست دارم تو را که سرسبز ترین خاطره ذهنم هستی.برای همیشه چون ترانه های کودکی امزمزمه کنم.دوست دارم فقط تو را از خدا آرزو کنم .فقط تو را ....  
17 اسفند 1389